۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

يوسف در قرآن!

  آناني كه تنشان به تنه‌ي مذهبيون سنتي و خانواده‌هاي مذهبي و بازاري خورده است و شايد راهي به درون اين خانواده‌ها داشته‌اند، يا در مجالس روضه و تعزيه و به ويژه سر سفره‌هاي نذري ابوالفضل و امل البنين و ديگران حضور يافته‌اند، حتما بجز آموزش شفاهي احكام حيض و نفاص توسط «آقايان» اين را هم شنيده‌اند كه پيامبر اسلام يا امامان شيعه فرموده‌اند: به زنان و دخترانتان چند آيه‌ي اول سوره‌ي نور را بياموزيد،  اما سوره‌ي يوسف را به ايشان نياموزيد!
         درستي يا نادرستي اين «شايعه‌ي» اسلامي هر بهانه‌اي كه داشته باشد، حتما با خواندن و ترجمه‌ي اين سوره مشخص خواهد شد. اين بار به سراغ سوره‌ي يوسف مي‌رويم كه در مكه و و در دوران اقامت اوليه‌ي پيامبر در شهر مكه از سوي ايشان انشاء شده است. اين سوره 111 آيه دارد.
         در دومين آيه‌ي اين سوره آمده است كه: ما قرآن را به زبان عربي نازل كرديم، تا اين كه در آن تعقل كنيد! در آيه‌ي سوم، گفت و گو از داستاني است كه براي پيامبر و مخاطبان او نقل مي‌شود كه ايشان پيش از اين تاريخ و پيش از آگاهي يافتن از اين داستان، از بي خبران بوده‌اند.
         آيه‌ي چهارم حكايت از خوابي است كه يوسف براي پدرش يعقوب نقل مي‌كند: اي پدر، من خواب ديده‌ام كه يازده ستاره و ماه و خورشيد، سجده‌ام مي‌كنند.
         پدر كه فرزندان ديگرش را مي‌شناسد، و لابد سابقه‌ي حيله‌گري ايشان را مي‌داند، يوسف را از نقل اين خواب براي برادرانش منع مي‌‌كند. اين حيله گري هم به شيطان رجيم نسبت داده مي‌شود كه آدميان را دشمني آشكار است. اخيرا يكي از قضات شرع حكومت اسلامي در ايران، مردي را كه جرمي مرتكب شده بود، با اين ادعاي متهم كه شيطان او را گول زده است، از مجازات معاف اعلام كرد. خبر اين محاكمه‌ي قلابي تا همين چندي پيش، بخش طنز منتقدين حكومت اسلامي را تشكيل مي‌داد!
         داستان با توضيح حسادت برادران يوسف به مهرباني‌هاي پدر نسبت به اين ته تغاري خانوده ادامه مي‌يابد كه ايشان براي يافتن جاي پاي بيشتري در دل پدر نامهربان، قصد جان دردانه‌ي پدر را مي‌كنند و البته با همان خباثت شيطان رجيم! بعد هم با اصرار دردانه را از پدر جدا كرده، به چاهي مي‌اندازند. خداوند در اين ميان در پست مامور اطلاعاتي يوسف و پدرش، دردانه را از نامردي برادرانش آگاه مي‌كند و اين برادران را  نا آگاه و «لايشعرون» مي‌خواند.
         برادران شب هنگام گريه كنان به خانه باز مي‌گردند و پدر را از نتيجه‌ي جنايتي كه شيطان برگردنشان گذاشته است، آگاه مي‌كنند كه: اي پدر ما به اسب تاختن رفته بوديم و يوسف را نزد وسايل خود گذاشته بوديم. گرگ او را خورد (ش 17)
         البته پدر از پيش احتمال دريده شدن دردانه‌اش را از سوي گرگ داده بود. با اين همه چون اين فرزندان از بي‌مهري و بي اعتمادي پدر نسبت به خودشان آگاهند، جامه‌ي يوسف را به خون دروغين [گويا خون خرگوش يا كبوتري] آغشته كرده، نزد پدر مي‌آورند. حتا مي‌گويند كه ما هر چقدر هم راست بگوييم، تو حرف ما را باور نخواهي كرد!
         پدر فرزندانش را نفرين مي‌كند [يعني آگاه است كه اين پسران، دردانه‌اش را سر به نيست كرده‌اند] و مي‌گويد كه نفس شما [يا همان شيطان رجيم] جرمتان را در نزد شما آراسته است. و بعد هم به دل خودش وعده مي‌دهد كه بايد صبر جميل [زيبا] كرد و (ش18)
         در آيه‌ي بعد، سخن از كارواني است كه در راه است و بر سر همان چاهي كه برادران يوسف، او  را در آن افكنده‌اند، فرو مي‌آيند. دلو به چاه مي‌اندازند و به جاي آب، مژدگاني پسركي را مي‌دهند كه سوار بر سطل آب شده و بالا آمده است. دوران برده داري است و كاروانيان، شادمان از «متاعي كه يافته‌اند» يوسف را پنهان مي‌كنند و البته خدا به اين پنهان كاري آگاه است. (ش19)
         بعد هم اين «متاع» را به چند درهم ناقابل مي‌فروشند و هيچ رغبتي هم به او نداشتند. تا اين جا هنوز معلوم نيست كه چرا زنان مسلمان از خواندن سوره‌ي يوسف منع شده‌اند.
         خريدار كه مردي مصري است، به زنش مي‌گويد: اين «متاع» را گرامي بدار، شايد سودي به ما رساند! او را به فرزندي مي‌پذيرند. خداوند در اين بخش از داستان، از دخالتش در امور بندگان سخن مي‌گويد كه عليرغم توطئه‌ي برادران يوسف و شيطان رجيم و كاروانسالاران برده فروش، خريدارِ اين برده‌ي كوچك، او را به فرزند خواندگي مي‌پذيرد، به اميد بهره‌اي كه بعدها از اين متاع خواهد برد. (ش21)
         يوسف بزرگ‌تر كه مي‌شود، خدا او  را در همان شغل غلامي و بردگي، دانش و حكمت مي‌آموزد. بعد هم خدا يك حكم كلي را در اين ميان وارد مي‌كند كه نيكوكاران را هم همين‌گونه پاداش مي‌دهيم. معلوم هم نيست كه اين كودك كه تمام هنرش اين بوده است كه باعث ايجاد حسد و فتنه در يك خانواده شده است و پدر با تفاوت گذاشتن بين فرزندانش، ايشان را به اين برادركشي ترغيب كرده است، چه كار نيكويي بجز همان خواب ديدن كرده است كه شامل حال نيكوكاران پاداش بگير شده است. شايد هم اين قانون، بر خلاف عطف به ماسبق، عطف به آينده است! (ش22)
         قضيه از آيه‌ي 23 داغ مي‌شود  و زن مرد مصري و مادر خوانده‌ي يوسف، در پي كامجويي از او بر مي‌آيد. زن مي گويد زود باش و يوسف اعراض مي‌كند و به خدا پناه مي‌برد. در آيه‌ي 24 زن آهنگ يوسف مي‌كند و بر اساس گفته‌ي خدا، اگر يوسف برهان خدا را نديده بود، او نيز آهنگ زن مي‌كرد كه نكرد و از ستمكاران نشد. كم كم دارد دلايل آن «شايعه‌ي اسلامي» روشن مي‌شود!
         در اين ميان مرد مصري سر مي‌رسد و هر دو به سوي در مي‌دوند و زن [ملعون] جامه‌ي يوسف را پاره مي‌كند و بعد هم با بدجنسي و مظلوم نمايي، همه‌ي تقصيرات را به گردن يوسف بيچاره مي‌اندازد.
         زن گفت: جزاي كسي كه با زن تو قصد بدي داشته است، چيست، جز اين كه به زندان افتد يا به عذابي سخت درد آور گرفتار شود؟!
         يوسف زيبا در پي افشاگري برمي‌آيد و تهمت را به زن برمي‌گرداند كه: زن تو در پي كامجويي از من بود و مرا به خود مي‌خواند. شاهدي كه اتفاقا از كسان زن است، گواهي مي‌دهد كه پاره بودن لباس يوسف از پشت، دليل بر دروغ‌گويي زن است. چرا كه «قاعدتا» در اين گونه مواقع لباس مردان از جلو پاره مي‌شود. گويا اين كار سابقه‌ي تاريخي هم داشته است! (ش26)
         بعد كه با اين دليل فرد اعلا مي‌بينند كه لباس يوسف از پشت پاره شده است، زن را مكار مي‌خوانند. بعد هم بر اساس آيه‌ي شماره‌ي 28 و با همين يك جرم اين گونه اثبات شده، قرآن حكم بر مكر تمامي زنان مي‌دهد.
         گفت: اين از مكر شما زنان است كه مكر شما زنان، مكر بزرگي است. (ش28سوره‌ي يوسف) و البته بعد به يوسف تكليف مي‌شود كه رازداري كند و از زن هم مي‌خواهند كه از گناهش آمرزش بخواهد كه خطاكار است. (ش29)
         معلوم هم نمي‌شود كه اين خبر را چه كسي به گوش ديگر زنان شهر مي‌رساند كه مي‌گويند: زن عزيز، در پي كامجويي از غلام خود شده است و شيفته‌ي او گشته است (ش30)
         زنان شهر كه از كل قضيه آگاه شده‌اند، پشت سر زن عزيز مصر صفحه مي‌گذارند. زن مكار پس از بخشيده شدن از سوي شوي، همچنان در حسرت عشق معشوق مي‌سوزد. مرد مصري بي هويت خريدار يوسف، در متن داستان كم كم به درجه‌ي عزيزي مصري ارتقاء مي‌يابد. با اين همه خرابكاري و آبروريزي زنش هم اين جوانك رعنا را از اندروني بانو بيرون نمي‌برد. زن گناهكار و عاشق وليمه‌اي مي‌دهد و زنان شهر را به اندروني دعوت مي‌كند. پشت همه‌ي ايشان پشتي و مخده‌اي مي‌گذارد، به دست هر يك كاردي مي‌دهد و بعد هم جوانك معصوم را فرمان مي‌دهد كه از پرده برون آي! يعني بانو، پيش از ميهماني به يوسف امر مي‌كند كه پشت پرده منتظر اجراي فرمانش بماند. زنان نشسته‌اند و بر مخده‌هاي شاهانه‌ي بانوي عزيز مصر  تكيه زده‌اند و بساط بر پاست و در دست هر يك هم كاردي تيز كه لابد براي پوست كندن سيب و گلابي در اختيارشان گذاشته‌اند. بانو به يوسف امر مي‌كند كه از پس پرده بدر آيد و بر اين زنان احمق بي خبر از حسن يار، خودي بنمايد. يوسف زيبا، خرامان از پشت پرده بيرون مي‌آيد و زنان همگي از تعجب و تحسر، دستانشان را با آن كاردهاي تيز مي‌برند و در همان حال «فتبارك الله احسن الخالقين» گويان مي‌نالند كه: واي، پناه بر خدا، اين كه آدم نيست، فرشته است! (ش31)
         حال بانو دليل محكمي بر زناي ناكرده‌اش دارد. گفت: اين همان است كه مرا در باب او ملامت مي‌كرديد. من در پي كامجويي از او بودم و او خويشتن را نگه داشت. اگر آنچه فرمانش مي‌دهم نكند، يعني اگر اين بار مرا شيرين كام نكند، به زندانش مي‌افكنم و خوارش مي‌سازم. (ش32)
         البته خوانندگان به دموكراسي عزيز مصر و خريدار يوسف توجه دارند كه با اين كه مچ بانو را در حين ارتكاب جرم ناكرده‌اش گرفته است، باز هم بانو را از حضور اين پسرك زيبا محروم نكرده است و يوسف همچنان در اندروني بانو به خدمتگزاري و فرمانبرداري مشغول است. حتا بانو آن قدر قدرت دارد كه يوسف را بين كامجويي و زندان مخير مي‌كند و يوسف گمگشته زندان را برمي‌گزيند كه زندان بر من گواراتر است از آنچه مرا بدان مي‌خوانند. (ش33) بعد هم يوسف خدا را تهديد مي‌كند كه اگر مكر اين زنان را از من [برنگرداني] به آن‌ها [حالا مشتريان مكار از فرد به جمع تغيير كرده‌اند] ميل مي‌كنم و در شمار نادانان خواهم شد.  (ش33)
         خدا از اين تهديد برآشفته مي‌شود و دعاي بنده‌اش را مستجاب كرده، به ياري‌اش مي‌شتابد. (ش34)
         بعد هم خانم‌ها او را به زندان مي‌اندازند.(ش35)
         داستان ادامه پيدا مي‌كند. يوسف در زندان با دو جوان، هم‌بند مي‌شود. يكي از اين جوانان خواب مي‌بيند كه انگور مي‌فشارد. ديگري خودش را مي‌بيند كه نان بر سر نهاده است و پرندگان از آن نان مي‌خورند. و تعبير خوابشان را از يوسف زنداني مي‌خواهند. (ش36)
         در آيه‌ي بعدي يوسف به هم سلوليانش خبر مي‌دهد كه كيش مردمي را كه به خداي يكتا و روز قيامت كافرند، ترك كرده است. (37)
         بعد هم با اين دو نفر بحث عقيدتي مي‌كند. خوابشان را هم اين گونه تعبير مي‌كند كه يكي از شما با مولاي خويش شراب مي‌نوشد و ديگري را بر دار مي‌كنند و پرندگان سر او را مي‌خورند. از آنكه قرار شده است با مولايش، كه اتفاقا شوهر همان زن دلداده و عزيز مصر است، شراب بنوشد، مي‌خواهد كه او را به ياد مولايش بياورد، اما شيطان رجيم فراموشكارش مي‌كند و به همين دليل چند سال ديگر هم يوسف در زندان مي‌ماند. معلوم هم نمي‌شود كه چرا خدا اين جا ديگر پا در مياني نمي‌كند! (ش42)
         داستان ادامه مي‌يابد و قحطي و خواب عزيز مصر و زنداني زنده مانده، كه ناگهان به ياد همبندش يوسف مي‌افتد و همين يادآوري، يوسف را از زندان رها مي‌سازد. (ش45)
         يوسف را به پاي تخت مي‌آورند و تعبير خواب‌هاي شاه بعد هم پادشاه ياد آن زنان مكار مي‌افتد كه: بپرس، حكايت آن زنان كه دست‌هاي خود را بريدند، چه بود، كه پروردگار به مكرشان آگاه بود. (ش50)
         زنان را حاضر مي‌كنند. [پادشاه] گفت: اي زنان، آنگاه كه خواستار تن يوسف بوديد، حكايت شما چه بود؟ زنان [همگي با اين كه تهمت بزرگي بارشان شده است] مي‌گويند: ما او را گناهكار نمي‌دانيم زن عزيز هم با شجاعت تمام و بدون ذره‌اي خجالت و حيا مي‌گويد: من در پي كامجويي از او بودم. او راست مي‌گويد. (ش51) اينجا ديگر واقعا معلوم مي‌شود كه آن مرد مصري كه يوسف را خريد، همين پادشاه كنوني مصر يا عزيز مصر است و بر سر زنش هيچ بلايي نياورده‌ است كه در غيبت شوي خيانتي به شوي نكرده است. اين جا زن كاسه‌ي داغ‌تر از آش مي‌شود و مي‌فرمايد: خدا حيله‌ي خائنان را به هدف نمي‌رساند. (ش52)
         داستان البته ادامه مي‌يابد و به شناختن برادران يوسف و بازگشتن يوسف گم گشته به كنعان مي‌انجامد و چشمان يعقوب پير از ديدار فرزند دوباره يافته‌اش لابد بينا مي‌شود و باقي قضايا. مي‌خواستم علت تحريم اين سوره را براي زنان مسلمان بدانم كه دانستم! شما چطور؟!!

آيا خدا سرچشمه ی زيبايی است؟

درپاسخ به اين پرسش  که آيا تمام زندگی وجهان علمی ومنطقی است؟ بايد بگويم که ازديدگاه ما تمام جهان هستی وپديده های زندگی انسانی را علم  بايد توضيح دهد وبس. ما هنوز علل بسياری ازپديده های طبيعی وانسانی را نمی دانيم. ناشناخته های ـ چه دردنيای ميکروسکوپی وچه درعالم کيهانی ـ بسيارند، ليکن اين علم است که به دنيای ذرات وجهان ماوراء فضا رسوخ خواهد کرد وروزی روزگاری به پرسش های ما پاسخ خواهد گفت.

اينکه آيا جهان منطقی است؟ خيرجهان منطقی نيست چرا که براساس هيچ نقشه ی قبلی بوجود نيامده است. جهان هستی پراست ازبی نظمی ودرهم وبرهمی. تعادل کنونی درسياره ی خاکی خودمان حاصل سال ها بی نظمی وايجاد وتخريب بوده است وروزی نيزازبين خواهد رفت. به همين دليل است که برتراند راسل دريکی ازنوشته های خود درباره وجود يا عدم وجود خدا می گويد: "اگرخدا را به عنوان يک معمار بزرگ که آفرينش را طراحی کرده است درنظرآوريم کارش پراست ازنقص وبی منطقی. اگرمن می خواستم دنيا را بسازم، به مراتب بهترازاو دنيا را می ساختم."

اين بی منطقی درجامعه ی انسانی به مراتب بيشتراست. مثلاً چرا اينقدرشرّدردنيا وجود دارد؟ چرا عده ای درنازونعمت بسرمی برند وتعداد زيادی به نان شب محتاج؟ چرا همه ی بدبختی ها برسرانسان های خوب می آيد وانسان ها ی بد دررفاه زندگی می کنند. چرا مازنان به عنوان نيمی ازجمعيت جهان همه جا ـ چه درکشورهای فقيروچه کشورهای پيشرفته ـ کيسه بوکس نيم ديگرجهانيم؟ چرا دردنيا اينهمه مذهب وجود دارد وهمه هم اصراردارند که ما برحقيم وديگران باطل؟ همه ی اين مسائل نشانه ی بی منطقی است که درجوامع انسانی وجود دارد. بنظرمن يکی ازبی منطقی ترين بی منطقی ها اعتقاد به وجود ی موهومی بنام خداست.

ازديدگاه من درست است که جهان سرتاسربی منطقی است ولی اين جهان وارونه می تواند روی پاهای خود بايستد بشرطی که ما انسان ها ياد بگيريم که احساس خود را برخردمان چيره نسازيم. خواهش می کنم بخش خرد وخرد گرايی را درهمين سايت مطالعه فرماييد.

دررابطه با زيبايی خرد گرايان نه تنها منکرزيبايی نیستند، بلکه درعلمی بنام زيبايی شناسی به بررسی زيبايی شناسی می پردازند. زيبايی شناسی برآن است که منبع زيبايی را پيدا کند، قوانين آنرا بازيابد ودرفلسفه، جامعه شناسی وروانشناسی هنرکنکاش نمايد.

حال می پردازيم به بررسی اين نکته که زيبايی چيست ومنشاء آن کدام است؟ زيبايی کيفيتی است ازيک شيئی يا پدپده ی طبيعی يا يک اثرهنری که به انسان احساس لطيف، خوشايند وشادی بخش زيبايی شناسانه دست می دهد. خالق اشياء وپديده های زيبا يا طبيعت خود زاينده است (که طی ميليون ها سال تکامل پديده را بصورت امروزی درآورده) ويا هنرمندانی که با نوآوری هنری خود زيبايی آفريده اند. فيلسوفان ايده آليست مانند کانت، افلاطون وهگل معتقد بودند که زيبايی ازروح، شعور وخدا ناشی شده است. ليکن خردگرايان هرنوع منشاء ماوراء مادی را برای زيبايی انکارکرده اند. فيلسوف ونويسنده ی برجسته ی قرن نوزدهم روسيه ميخائيل چرنيشفسکی زيبايی را با زندگی پيوند داد وبراين نکته پای فشرد که زيبايی تجلی کامل زندگی است.

هرچيزی که چشم وگوش وذهن مارا نوازش بخشد وبه انسان لذت ونشاط روحی بدهد زيباست. راستی منشاء احساس زيبايی شناسانه چيست؟ برخی با اتکاء به ضرب المثل معروف "چشمتان قشنگ می بيند" برآنند که اين ذهنيت ماست که اشياء وپديده ها را زيبا می انگارد. بعضی برعکس اصراردارند که زيبايی به کيفياتی بازمی گردد که دردرون شيئ يا پديده  است. عده ای نيزهستند که به ترکيبی ازاين دونظراعتقاد دارند. دراين رابطه نبايد فراموش کرد که سليقه ی فرد دردرک زيبايی شناسانه ی او وقدردانی وی اززبيايی تاثيربسزايی دارد. مثلاً چشم زيبايی شناس لازم است تا فرد ارزش نقاشی های ايران درودی را درک کند؛ گوش موسيقی شناس بايد تا انسان بتواند ازآهنگ های گلنوش خالقی لذت ببرد؛ برای لذت بردن ازاشعارجاودانه ی فروغ برخورداری از احساس شاعرانه وحداقل آگاهی شعری ازضروريات است. همه ی اينها به آموزش وخود آموزی نيازدارد. درادبيات غربی کسانی را که زيبايی را درک نمی کنند وازآن لذت نمی برند، "فی ليستين"* می نامند که می توان آنرا به فارسی به "کله پوک"، "بی فرهنگ" و "کم مايه" ترجمه کرد.

توماس قديس، ازپدران کليسای کاتوليک درکی مذهبی اززيبائی را ارائه داده است. ازديدگاه او زيبايی ازهردوجنبه ی عينی وذهنی برخورداراست. او می گويد اگردرچيزی سه عامل يک پارچگی، تناسب وشفافيت وجود داشته باشد ما آن شيئ را زيبا می بينيم وازآن احساس لذت، رضايت ونشاط به ما دست می دهد. ليکن درحقيقت اين زيبايی ذاتی ودرونی اشياء است که به ما احساس زيبائی شناسانه می بخشد. ليکن ديدن تنها با چشم ظاهرنيست، فرد می تواند با چشم جان نيزچيزی را ببيند و با درک اشراقی شيئ ازآن لذت عقلانی ببرد.

خردورزان دوران روشنگری اروپا درکی غيردينی اززيبايی را ارائه دادند. آنان زيبايی را درعينيت خود می ديدند وآن را به کيفيت طبيعی اشياء وپديده ها (تجانس، هماهنگی بين اجزاء وهماهنگی بين اجزاء وکل) نسبت می دادند. زيبايی يک پديده ی مجرد ووابسته به خود نيست، بلکه با وجود انسان وفعاليت های اوست که زيبايی مفهوم پيدا می کند.  مثلاَ باربران با حرکت پاهای خود آوازمی خوانند وقايق رانان آوازخود را باحرکت پارو هماهنگ می کنند.

احساس زيبايی شناسانه جنبه ی نسبی وتاريخی دارد ومنبع آن هستی اجتماعی انسان ها وفعاليت توليدی آنهاست. دردوران های مختلف تاريخی مردم ديدگاه های متفاوت وحتی متضاد زيبايی شناسانه داشته اند. چيزی که دريک دوران مشخص زيبا قلمداد می شد ممکن است دردوران ديگری زشت تلقی شود. بعنوان مثال درانگليس يکی ازتفريحات ملکه ی ويکتوريا الاغ سواری بود. او با افتخار سوار بر خر می شد و از محلی به محل ديگر مسافرت می کرد. امروز اگر رئيس مملکتی سوار بر خر شود، مورد تمسخرخاص وعام قرارخواهد گرفت. درجوامع صنعتی اتومبيل هايی مانند بنز، بی ام وی، رويزرويس و جگوار زيبا شناخته می شوند. دوران الاغ سواری در برابر تحولات سريع علمی وفنی معاصرسپری شده است.

درسپيده دم تحول انسانی رابطه زيبايی وهنر با کارانسانی ارتباط مستقيم وبدون واسطه داشت. درجوامع ابتدايی که شکارشکل اصلی زندگی بود، پوست، شاخ، دندان وچنگال حيوانات به عنوان زيورآلات مورد استفاده قرار می گرفت. زيبايی اين اشياء تنها به شکل ظاهری شان مربوط نمی شد، بلکه دارنده ی اين اشياء می خواست هم ازحيوانی که آنرا شکارکرده است درادامه ی کارخود الهام بگيرد وهم به ديگران نشان دهد که ازحيوان مورد نظرچالاک تر و نيرومند تر است. درکمون های کشاورزی برگ وساق وريشه وگل ارزش زيبايی شناسانه داشتند. همين امروز هم دختران روستايی خود را با گل انار، برگ موز وبهار نارنج زينت می دهند. بنابراين زيبايی درجريان درگيری انسان با طبيعت مفهوم پيدا می کند وازهيج منبع ماوراء طبيعی سرچشمه نمی گيرد.

انسان شناسان امروزی با بررسی زندگی قبايلی که به دلايلی از قافله ی تمدن وشهريگری دورافتاده اند سعی می کنند به شيوه ی زندگی انسان های اوليه پس ببرند. درآفريقا تا همين چند سال پيش قبايلی وجود داشتند که آهن به بازو ساق پای خود می بستند وآنرا نشانه ی زيبايی می دانستند. دليل اين امراين بود که اين قبايل هنوزعصرآهن را پشت سرننهاده بودند. آهن ازديد آنها فلزی پربها بود وهرچيزقيمتی زيبا محسوب می شد زيرا با ديدگاه ثروت ارتباط داشت. ازنظرقبيله ی آفريقايی باتوکا، کشيدن دو دندان پيشين ارزش زيبايی شناسانه داشت. علت اين امراحتمالاً اين بود که کار اصلی اعضای اين قبيله دامداری بود و آنان با کشيدن دو دندان پيشين از حيوانات نشخوارکننده تقليد می کردند.
درعصرما با پيچيده شدن شيوه ی زندگی، هنررابطه ی مستقيم خود را با کار و توليد مادی اجتماعی ازدست داده است ودربرخی ازموارد شکل مجرد بخود گرفته است. باوجود اين اگر به تاريخ هنروتحول زيبايی شناسی توجه کنيم نمی توانيم رابطه ی هنر و درگيری انسان با طبيعت را انکارکنيم. متأسفانه برخی ازانسان های چنان درپديده های زيبا غرق می شوند که خود را گم می کنند وبدون آنکه به سرچشمه ی تاريخی زيبايی توجه کنند آنرا به عوامل خارجی مثل خدا نسبت می دهند. گاهی تعصب دينی وساده انگاری روستايی دست به دست هم می دهند واين گم گشتگی را به نهايت می رسانند. امروز دربرخی ازروستاهای هند صخره ها، رودها وحتی درختان قشنگ را خدا می دانند. در ايران نيز زنان و مردان ساده دل بارها وبارها اين شعرمعروف سعدی را تکرارکرده اند:
برگ درختان سبز در نظر هوشيار
هر ورقش دفتری است معروف کردگار

در زمان سرايش شعر بالا هنوز دانش بشری آنقدر پيشرفت نکرده بود که مردم بدانند سبزی برگ درخت و زيبایی ناشی از ماده رنگی بنام کلروفيل است که نقش تبديل انرژی خورشيدی به انرژی شيميايی در  کنش وواکنشی بنام فتوسنتز دارد. امروزکه پيشرفت دانش وبينش بشری منشاء بسياری ازپديده های زيبا را برای انسان روشن کرده است، منافع مستقراربابان دين وسياست انسان را کماکان درتاريکی ووهم نگاه داشته است. اميد که با چيرگی خرد برجهل همه ی ما انسان ها خود را ازبردگی فکری وروحی آزاد سازيم واحساس زيبائی شناسانه را به عنوان مـِلک طـِلق خويش درآغوش بگيريم.

دیکتاتور: جلوه خداوند یکتا و یگانه

مرگ بر دیکتاتور(ی)،» شعاری ست که از آغازین ترین لحظات جنبش اعتراضی در سراسر ایران و جهان طنین افکنده است. نه تنها تحت تیغ و تازیانه و در زیر رگبار گلوله بر زبانها جاری گردیده است، بلکه در چهار گوشه جهان ایرانیان مقیم کشورهای خارج، بویژه در غرب، در هماهنگی و همدردی و همبستگی با درون جامعه ایران، مرگ بر دیکتاتور را بگوش جهانیان رسانده اند. بهمین دلیل این شعار را باید شعاری دانست که تاکنون جنبش خود بخودی و خود جوش ملت ایران را سامان داده است. یعنی که شعاری ست که راه را نموده است و مردم بظاهر پراکنده را یکسان برانگیخته و قطع نظر از جایگاه و منافع شان در نظام اجتماعی، بهم پیوند داده است. شعار مرگ بر دیکتاتور وجه مشترک تمام شرکت کنند گان در جنبش اعتراضی است. در مصداق و ماهیت آن نه جنگی است و نه جدلی. بعید بنظر میرسد که بتوان در سراسر جنبش تنها یک فرد را یافت که با این شعار مخالفت ی داشته باشد. حتی میتوانیم فرا تر از این رویم و بگوییم که مرگ بر دیکتاتور مصداق جهانی و تاریخی دارد. تاریخ بشر تاکنون نشان داده است که دیکتاتوری در خصومت و ستیز با کمال انسانی ست. در هر زمان و مکانی که دیکتاتور وجود دارد، محرومیت از حق گزینش هست و تنزل انسان به حیوان.

شعار مرگ بر دیکتاتور، خبر از تحول و دگرگونی میدهد و رهایی و آزادی، نه از بند استثمار سرمایه و نابرابری های فقر و ثروت و یا مزد و سرمایه، بلکه از قاعده و قواعد ی که در دامنش دیکتاتور و دیکتاتوری پرورش میابد. دیکتاتور، فرمانروا ست و دیکتاتوری نظام فرمانروایی. قبل از هر چیز دیکتاتور جلوه ی خدای یکتا و یگانه ست. مبرا از هرگونه مسئولیتی ست. فرمان و اراده ی او همیشه ثمر بخشد و سود آورد. دیکتاتور متکلم وحده است. تنها او گوینده است. جماعت، همگان شنونده اند. مصون از نقد و نفی است. حمد و ستایش میخواهد و تملق و چاپلوسی. همچون خدا دهنده رزق و روزی هست و گیرنده ی جان و زندگی. ارباب است و مالک. سرزمینی را که بر آن حکومت میکند، ملک شخصی خود میداند، و مردمی که بر آنان حکم میراند رعیت و بنده ی خود می پندارد. دیکتاتور صفات برجسته خداوند یکتا و یگانه را در خود جمع دارد. بنابراین بجز نظم و انضباط ، و تسلیم و اطاعت مطلق چیزی دیگری نمیخواهد.

روشن است که دیکتاتور زاییده نمیشود بلکه در گستره ی جامعه است که پرورش مییابد. دیکتاتورها رفته اند، اما بی درنگ دیکتاتور دیگری برخاسته است و بر مسند قدرت جلوس یافته است. صد سال مبارزه، بویژه انقلاب ۵۷، بما آموخته است که ممکن است دیکتاتور را واژگون سازی، اما نظام دیکتاتوری را بر جای خود واگذاری و یا حتی آنرا مستحکم تر سازی. همچنانکه چنین نیز شده است. ما تخت پادشاهی را واژگون ساختیم و بر ویرانه های آن منبر روضه و خطبه را بنا نهاده، خدای یگانه و یکتا را بر فراز آن نشانده و به حمد و ستایش او پرداخته ایم. به ضرورت ها تن دادیم و تاریخ را فدای ضرورت ها ساختیم. چپ و راست، دین و ضد دین با هم تبانی کردند و خداوند را از بیخ آسمانها به زمین آوردند و او را فرمانروا و ارباب و مالک خطه ایران ساختند. نه تنها خود را از بندهای اسارت رها نساختیم، بلکه قلاده و زنجیر شریعت و سنت را نیز به گردن انداختیم. بار این شرم را تنها زمانی میتوانیم از دوش خود بر داریم، که خود بندهای اسارت بار شریعت و سنت را بگسلیم و از قربانی کردن آزادی در پای ضرورت ها اجتناب ورزیم.

اگر بخواهیم در ریشه یابی این پدیده ی اجتماعی، یعنی تداوم و استمرار دیکتاتوری کمی تامل کنیم خواهیم دید، که هستی ما بیش از هر چیز دیگری تحت تاثیر و نفوذ شریعت بوده است. حداقل از پس از هجوم اسلام به ایران. اگر در طول و عرض این تاریخ نیک بنگریم خواهیم دید که زندگی روزمره پیوسته بوسیله شریعت مدیریت میشده است. شریعت نظم و انضباطی را بوجود میآورد که سازگار با نظم فرمانروایی و فرمانبری، و ارباب رعیتی ست. لذا چنانچه از تعصب و تحجر قدری فاصله بگیریم، خواهیم دید که شریعت بوده است آئین دیکتاتوری. که شریعت قاعده و قواعد، خوی و عادات و رسم و رسومی را بوجود آورده است که حکومت دیکتاتورها را یکی پس از دیگری و سر انجام حتی حکومت خداوند یگانه را امکان پذیر ساخته است. چرا که شریعت هستی ما را تابع نظم و انضباطی میکند که ظاهرا ناظر بر روابط فرد با خدای یکتا و یگانه است. حال آنکه شریعت نفوذ خود را در سرتاسر زندگی گسترده و در تمام لحظات زندگی حضور می یابد، بدون آنکه بدان هرگز آگاه باشیم. از بدو تولد تا وا پسین دقایق هستی شریعت حضور دائمی دارد. هم در عقد و نکاح و زناشویی و مقاربت ها و آمیزش های جنسی، یعنی در هنگامه خصوصی ترین و طبیعی ترین روابط انسانی، و هم در تجارت و معاملات و ربا خواری. بار شریعت را زنان بیش از هر کس دیگری بدوش میکشند، حجاب تجلی شریعت است که در پس آن زن باید خود را پنهان سازد. شریعت زن را باسارت در میآورد تا ناموس و عفت او را از چشم های ناپاک و آلوده مرد محافظت نماید. مهمتر از همه بدون حضور شریعت نه کیفر خواستی صادر میشود. نه قصاصی بوقوع می پیوندد و نه سنگساری. شریعت است که بما میگوید که راه چیست و منزل کدام است. خوب و بد، خیر و شر، زشت و زیبا، و حرام و حلال را شریعت تعیین میکند. شریعت است که میگوید هستی را چه منظور ی ست و نیستی را چه هدفی. شریعت علیرغم زمان است که میماند. زمان همه چیز را تغییر میدهد اما شریعت را بلا تغییر بجای میگذارد. همه چیز کهنه و پوسیده میشوند و حقایق پوچ و باطل. حال آنکه بنای فولاد ین شریعت را هیچ طوفانی به لرزه در نیآورد. چرا که همانگونه که آنرا از نسل پیشین در یافته ایم، برسم سنت، به نسل دیگر انتقال داده ایم. در واقع آن نظم و انضباطی که بر زندگی سلطه می افکند جلوه ی شریعتی ست که در ما نهادین شده است.

شریعت انسان را از بکار گیری عقل و خرد بی نیاز میسازد. چون باید آنرا به تقلید و تبعیت بیآموزی. شریعت البته به عقل و خرد نیازمند است، نه برای پرسش و جستجو و یا کشف و فهم حقیقت و قانونمندی های طبیعت بلکه برای کسب اجتهاد بمنظور حفظ و بقای اصل و اصول شریعت. عقل و خرد بجای آنکه شریعت را نرم سازد و انعطاف پذیر، خود سختی پذیرد و جامد شود.

روشن است که اصل و اصول شریعت ماورا هرگونه چند و چون است و مصون از هر نفی و نقدی. که خود یکی از لوازم اولیه نظام دیکتاتوری ست. حقیقت وقتی معرض و بدیهی شد، تسلیم و اطاعت طلب میکند و حمد و ستایش. بعنوان مثال میتوانیم به یکتا پرستی که اصل و اساس شریعت است به مثابه یک حقیقت معرض و ماورا هر گونه چند و چونی اشاره کنیم. آیا میتوان در این حقیقت که خدا یکی است و بجز او دیگری نیست، شک و تردید نمود؟ چنین امری البته که به شرک و انکار میانجامد، چیزی که با شریعت سازگاری ندارد. خوف و ترس و هراس از مجازات در دوزخ، ببار میآورد. در نتیجه نه تنها به حقیقت یکتایی و یگانگی خداوند باور و ایمان داریم بلکه به تکرار آن در لحظات و دقایق زندگی، خو گرفته ایم. با نام او برخیزیم و بخسبیم. فراخوان به تسلیم و اطاعت از بیرون و از بلندیهای مناره های مساجد، بگوش میرسد، بی آنکه برانگیخته شویم و یا اعتراضی کنیم. در شریعت محلی برای اعتراض نمیتوان یافت. چرا که در ستیز و خصومت است با تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت. اعتراض در نظم و انضباط شریعت اخلال ایجاد میکند. از پرسش و جستجو، از ابداع و خلاقیت نیز بیزار است. روشن است که این توانائی های انسانی هر چه بیشتر شکوفا شوند، از سیطره ی شریعت و سلطه ی شریعت کاسته شود. این است که رشد و تکامل آنها را شریعت هرگز از نظر دور ندارد. در واقع تمام قواعد و مقررات شریعت در منع و محدودیت این توانایی های بشری، وضع گردیده است. شریعت در پی ثبات است و آرامش.

نهادین شدن یکتایی و یگانگی خدا در هستی ما، سبب میشود که از تجلی آن در واقعیت نیز غافل بمانیم. خدای یگانه در واقع در دیکتاتور و یا فرمانروای یکتا تجلی مییابد و در بر گیرنده صفات برجسته او میشود. یعنی که ارباب و مالک میشود. بهمه چیز دانا و توانا و بینا میشود. فردی با چنین خصوصیاتی، برای ما موجودی بیگانه نیست. ما روزانه خود را به او تسلیم نموده و از احکام او اطاعت میکنیم. در برابرش پیشانی خود را بخاک میساییم، به خواری و حقارت خود و به بزرگی و رحمت او نه تنها اعتراف بلکه افتخار هم میکنیم وقتی پیشانی پینه بسته خود را به رخ دیگران میکشیم. و یا حداقل این تعامل را هرگز زشت و قبیح و در ستیز و خصومت با سرشت و گوهر انسانی، یعنی آزادی نمیبینم. شاهان از دوران باستان تا شاه آخر تنها تجلی قدرت او بودند. به اطاعت و فرمانبرداری خشنود بودند و احساس خدایی میکردند. اما تعیین و تعریف رفتار و گفتار در عرصه زندگی روز مره هنوز در حیطه شریعت، قرار داشت. شاه قدرت داشت اما لزوما از اسرار هستی، از حقیقت و غایت، یعنی از شریعت، خبر نداشت. بنا براین دیکتاتوری شاهان از جمله محمد رضا پهلوی، تنها به لحاظ قدرت جلوه خداوند بودند. باین دلیل دیکتاتوری تمام عیار نبودند. چون فاقد علم و دانش الهی بودند. با ظهور ولایت فقیه البته که این کمبود بر طرف گردید، و بواسطه علم الهی ولی فقیه حقیقتن جلوه خداوند یکتا و یگانه گردید. بواسطه علم الهی است که ولایت فقیه فرمانروای کل است و مالک و ارباب.، همچنانکه خداوند یکتا و یگانه است.

اگر دیکتاتور جلوه ی خداوند یکتا و یگانه است، ملت جلوه ی بنده و رعیت است، محصول دست خداوند. ما بندگی و رعیتی خود را از خداوند یکتا و یگانه فرا میگیریم. در آغازین ترین سوره ی کتاب مقدس آسمانی، خداوند به بندگانش میآموزد که حمد و ستایش او را همانگونه گویند که خود خویشتن را ستوده و سپاس گفته است. استاد علامه طباطبایی مولف تفسیر المیزان، در تاویل سوره ی حمد میگوید که چون بنده ناتوان از درک و فهم عظمت و شکوه و نیز قدرت و توانایی خداوند یکتا و یگانه است، بنا براین قادر نیست که حمد و ستایش او را گویند بآن گونه که مورد پسند خداوند باشد. باین دلیل است که خداوند در سوره ی حمد به بندگان ش میآموزد که چگونه او را حمد گوید. میگوید با نام من آغاز کن و این است صفات برجسته ی من از جمله رحمان و رحیم و رب العالمین( جلد اول، ض۲۲). یعنی که هر روز که حمد و ستایش از خداوند یکتا و یگانه را بر اساس شریعت بر زبان جاری میسازیم، بندگی و رعیتی خود را پذیرفته ایم. که او توانا و دانا ست و ما ناتوان و نادان. که او همه چیز هست و ما هیچ نیستیم. نه تنها نمی جوییم چه حکمتی در تکرار این حقارت و خواری نهفته است بلکه آنرا بعنوان یک فضیلت اخلاقی میستاییم. بعبارت دیگر، شریعت، انسان هایی را تولید میکند که در سرشت شان بندگی و رعیت را نهادین ساخته است، یعنی انسانهایی که دیکتاتوری سوار بر دوش شان به قدرت میرسد.

لذا شعار مرگ بر دیکتاتور خبر از فرو ریختن دیوارهای عظیم ترس و هراس میدهد، از غیض و غضب، و از خشم و خشونت، خداوند یکتای یگانه. ملتی که شعارش مرگ بر دیکتاتور است، آتش دوزخ را بجان خریده است که نظام ارباب رعیتی و خدایی و بندگی را بر اندازد.
تجربه تاریخی به ما میآموزد که آزادی بدون رهایی از قاعده و قواعد ، باورها و ارزشهایی که دیکتاتور را در دامن خود پرورش میدهد، دست نیافتنی ست. در شرایطی که دیکتاتور جلوه ی خداوند یکتا و یگانه است و تاج شریعت را بر عمامه خود گذارده است، آیا میتوان به اهمیت استراتژیک شعار مرگ بر دیکتاتور، بی اعتنا بود؟

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

تفسيرقران يا پوشش آ ن

به نظر مي رسد تفسير از ديدگاه قران غير قابل قبول است
براي پا سخ به اين فرضيه ابتدا بايد به ضرورت تفسير اشاره كرد به بيا ن ديگر چه
موقع يك مطلب نيازمند به تفسير است؟
در پا سخ به اين سوا ل حا لتهاي زير را ميتوان مد نظرقرارداد:
1ـ مطالب مجمل يعني خلاصه بيان شده باشد
2- مطالب مبهم باشد
حال با نگاه به آيات قران آيا مطالب مندرج در قران مبهم يا مجمل است؟
آياتي چند از قران:
1ـ آ يه12سوره الاسرا:
و ما شب و روز را دو آ يت و نشا نه قرار داديم و آ نگاه از آيت شب كاستيم و آ يت
روز را تابان ساختيم تا شما در روز فضل خدا را طلب كنيد و تا آ نكه شمار سا لها
و حساب اوقات را بدانيد و هرچيزي!!! را مفصل بيان كرديم.
2ـ آيه15 سوره مائده :
...هما نا از جانب خدا براي هدايت شما نوري عظيم وكتا بي آشكا رآ مد .
3ـ آيه99سوره بقره:
و ما براي ثبوت پيغمبري تو آيات و دلايل روشن فرستاديم و به جز كافران و اهل عناد
كسي انكار آن نخواهد كرد.
4ـ آيه242سوره بقره:
خدا آيات خود را براي شما ا ينگونه روشن بيا ن كند كه اين كار سزاوار مردم پرهيز كار است
با نظر به آيات مذكور مشاهده مي كنيم كه قران مفصل يعني خلاف مجمل و آشكا ر
و روشن يعني خلا ف مبهم بيان شده.
پس نتيجه اين قسمت بدين ترتيب است كه قران به نقل از خود قران مجمل و مبهم
نيست لذا نياز به تفسير نيست
اما به فرض ا ين كه نيا زمند به تفسير باشد اين سوال در ذهن تداعي مي شود كه چه
كسي بايد تفسير كند .آيا تفسير مفسرا ن قابل اعتماد است ؟
درپاسخ به اين سوال ما بالاترين مقام را از نظر اسلام در نظرم گيريم:
آيه1سوره تحريم:
اي پيغمبر گرامي براي چه آ نرا كه خدا بر تو حلا ل فرمود بر خود حرا م كردي تا زنانت را از خود خشنود سازي در صورتيكه خدا آمرزنده و مهربان است.
با نظر به آيه فوق مي بينيم كه محمد بالا ترين مقام از مسلمانان حلال خدا را بر خود
حرام كرده كه در اين آ يه صراحتا عملكرد محمد خلاف امر خدايش گوشزد شده آن
هم به دليل واهي كه همانا همانطور كه بيان شده تا زنانش از او خشنود گردند
به تبع از طريق ا ولي تكليف تفسير مبلغين دين كه به نقل از خودشان كه خاك زير
پاي محمد هم نمي شوند مشخص مي گردد!!!
اما خلاصه كلام و علت تاكيد مبلغين دين به تفسير چيست؟
آنچه ا ز اين سطور بر مي آيد اين است كه به دو دليل تفسير از نظر قران قابل رد است
1ـ نيازمند به تفسير نيست
2ـ به فرض نياز به تفسير مفسري كه تفسيرش قابل اعتماد باشد نبوده و نيست
حال چرا مبلغين دين تاكيد بر تفسير قران دارند وبا پشت كردن به آيات خدا اصرار به
تفسير دارند؟
علت: تفسير راه فراريست از بيان واقعيت تلخ موجود درقران كه مبلغين دين خودآگاه
يا ناخود آگاه با توصل به آن سعي در بافتن جامه زريني براي سرپوش گذاشتن بر
واقعييات تلخ قران دارند
واقعييات تلخي ازقبيل:
1ـ حكم به كشتار
 2ـ قطع اعضا
 3ـ به رسميت شناختن برده داري
4ـنابرابريها
 5ـ سلب آزا د يها بخصوص در مورد زنان و...

سوره تحريم در مدينه طيبه نازل شده و مشتمل بر دوازده آيه مى باشد

بنام خداوند بخشنده ى مهربان
اى پيغمبر گرامى براى چه آنرا كه خدا بر تو حلال فرموده تو بر خود حرام كردى تا زنانت را از خود خوشنود سازى در صورتيكه خدا آمرزنده و مهربانست (بر هيچكس خصوص بر تو رسول گراميش سخت نخواهد گرفت) (در تفسير وارد است كه روزى حفصه با اجازه رسول بخانه پدرش عمر رفت پيغمبر با ماريه درحجره حفصه خلوت كرد ناگه رسيد و غوغا انگيخت كه تو نوبت من با كنيزى خلوت كردى و آبروى مرا نزد زنانت بردى حضرت براى خشنودى او فرمود من ماريه را برخود حرام كردم ولى اين سرّ نزد توست با هيچكس مگوى او بفوريت عايشه را هم آگه ساخت. او هم با رسول راجع بماريه گفتگو كرد حضرت بر عايشه نيز سوگند خورد كه ماريه را ترك گويد آندو زن شاد شدند واين آيه نازل گرديد) (1) خدا حكم كرد برشما كه سوگندهاى خودرا (بكفاره) بگشائيد او مولاى شما بندگان (و حكمش نافذ) است و هم او بهر چيز عالم دانا و بحكمت امور خلق آگاهست (2) وقتى پيغمبر با بعضى زنان خود (يعنى حفصه سخنى (راجع بماريه يا رياست ابوبكر و عمر) براز گفت (و باو سپرد) آنزن چون خيانت كرده و ديگرى (يعنى عايشه) را برسر پيغمبر آگه ساخت خدا برسولش خبر داد و او بر آنزن برخى را اظهار كرد (وبرويش آورد) و برخى را از كرم پرده دارى نمود و اظهار نكرد آنزن گفت رسولانرا كه واقف ساخت (كه من سرّ تو بر كسى فاش كرده ام) رسول گفت مرا خداى داناى آگاه (ازهمه اسرار عالم) خبر داد (3) اينك اگر هردو زن بدرگاه خدا توبه كنيد رواست كه البته دلهاى شما (خلاف رضاى پيغمبر"ص") ميل كرده است و اگر باهم بر آزار او اتفاق كنيد باز (هرگز بر او غلبه نكنيد كه) خدا يار و نگهبان اوست و جبرئيل امين و مردان صالح با ايمان (يعنى على (ع) بروايت عامه و خاصه) و فرشتگان حق يار و مدد كار اويند (4) اميد هست كه اگر پيغمبر شمارا طلاق داد خدا زنانى بهتر ازشما بجايتان با او همسر كند كه همه با مقام تسليم و ايمان و خضوع و اطاعت اهل توبه وعبادت رهسپار (طريق معرفت) باشند چه بكر چه غير  بكر (5) اى كسانى كه بخدا ايمان آورده ايد (درطاعت حق بكوشيد و) خودرا با خانواده خويش از آتش دوزخ نگاهداريد چنان آتشى كه مردم (دل سخت كافر) وسنگ خارا آتش افروز اوست و بر آن دوزخ فرشتگانى بسيار دل سخت مآمورند كه هرگز نافرمانى خدارا (در اجراى قهر و غضب حق) نخواهند كرد و آنچه به آنها حكم شود (فورا) انجام دهند. (سوره تحريم از قرآن مجيد  به خط طاهر خوشنويس و ترجمه فارسى الهى قمشه ئى، تهران انتشارات كتابخانه سنائى ودارالقرآن الكريم،  صفحه 358)

گرچه اين آيات نياز به هيچ تفسيرى ندارد و هركسى با سواد پنجم ابتدائى مى تواند كاملا به نقش مهم و حياتى  اين خداوندگار خالق هردو جهان كه كار ديگرى نداشته است، مگر اينكه رسيدگى به جنگ و دعوا بر سر نوبت زنان پيغمبر مرسلش و ترساندن و تهديد آنان از اقدام به آزار او، پى ببرد،  ولى چيزى كه دراينجا ضروريست، گفته شود، توضيحى در وصف اين آيه پنج است. كه چگونه خداوند وحشت در آتش دوزخ را به  بندگانش گوشزد مى كند، كه اگر اين بندگان اطاعت محض نكنند با فرشتگان بسيار دل سختى سر و كار خواهند داشت كه مآموران بى رحم دوزخند و آنچه را كه به آنها حكم شده در مورد" كافران" به اجرا خواهند گذاشت. بنده فكر ميكنم بهترين آموزش براى نوجوانانى كه دردام عوامفريبان افتاده اند و يا ازخانواده هاى مذهبى متعصب هستند كه قرآن را نمى خوانند، بلكه درپارچه سبز پيچيده و فقط مى بوسند و به آن قسم ياد مى كنند، آن خواهد بود كه اين امكانات به آنان داده شود، براى شناسائى آن چيزى كه كوركورانه به آنها قبولانده اند، بعنوان مثال، كه اگرلاى صفحات قرآن مجيد را بدون غسل جنابت باز كنند دنيا زير رو خواهد شد، در صفحات كامپيوتر ببينند و بدون ترس از" زيرو رو شدن جهان" اين فرمايشات قادر مطلق را بخوانند، نه فقط ببوسند. دوستان عزيز،  بنده سالها است كه به اين نتيجه رسيده ام، مشكل اصلى ما عادت نكردن به خواندن است و همين عادت نداشتن و يا بى علاقگى بخواندن، بهترين امكان را به عوامفريبان داده و مى دهد. پس بايد در اين زمينه قدمهاى بلندترى برداشت و ياد داد كه قبل از قبول يا رد هرمكتبى، بايد آنرا بررسى كرد و منابع اصلى را خواند. زيرا من توصيه مى كنم كه قرآن مجيد را بايد خواند و خواندن آنرا به همه و بويژه بدختران گوشزد نمود و آنهارا با تهديدات مكرر اين خداوند و پيغمبرش آشنا كرد. چون سراپاى اين قرآن كه مى بايست از رآفت و شفقت و مهربانى خدا باشد، فقط تهديد و ترساندن ازآتش دوزخى خود ساخته و سوختن در آنست!
آيا شما تاكنون كارى دراين زمينه انجام داده ايد؟ بنده نمى دانم، چون متآسفانه هنوز فرصتى نشده سرى به آرشيوتان بزنم و جويا شوم. اگر نه، پس بنده مى توانم در فرصتهاى گوناگون اين وظيفه را بعهده بگيرم و هر از چندگاهى كه وقتم وكارم اجازه دهد، آيات قصارى را از اين منبع انتخاب كنم و براى خوانندگان علاقمند بياورم كه شما لطف كرده و دربخش ويژه اى از سايت عرضه كنيد. البته اگر سودمند مى دانيد.

کنيز به نقل ازقرآن

بنظر می رسد مبحث کنيز دراسلام با لگد مال کردن اصول برجسته ی انسانی رابطه ی معنا داری دارد. قبل ازاينکه به عمده شيوه ی برخورد با کنيزازمنظراسلام آنهم ازمنبع اصلی آن يعنی قرآن بپردازيم بهتراست به اين سؤال پاسخ دهيم که کنيزکيست؟ برای پاسخ به اين سؤال ازمنظرقرآن آياتی چند ازنظرمی گذرانيم:
1ـ آيات 29 و30 سوره ی معارج : "وآنان که اندام خود را ازشهوترانی نگاه می دارند مگربرزنان حلال وکنيزان ملکی خويش که ازاعمال شهوت هيچ ابايی ندارند."
2ـ آيه 50 سوره ی احزاب: "ای پيغمبرزنانی را که مهرشان را ادا کردی برتوحلال کرديم وکنيزانی را که به غنيمت خدا ترا نصيب کرد ونيز... ماحکم زنان عقدی وکنيزان مؤمنان را به علم خود بيان کرديم. به اين سبب بود که بروجود تو درامرنکاح هيچ حرج وزحمتی نباشد وخدارا بربندگان مغفرت ورحمت بسياراست."

مطابق آيات فوق کنيز کسی است که:
1ـ ازاعمال شهوت هيچ ابايی ندارد؛
2 ـ کنيزکسی است که خدای محمد به غنيمت نصيب سرور مسلمانان نموده.

حال با اين وصفی که ازکنيزعنوان شد به بررسی عمده شيوه های برخورد اسلام با کنيز می پردازيم. بخاطرانسجام منطقی دربررسی موضوع بازبه سراغ منبع اصلی اسلام يعنی قرآن می رويم. اين است آياتی چند دراين مورد:
1ـ آيات 5 و6 سوره ی مؤمنون: "وآنان که عورت هاشان را ازعمل حرام نگاه می دارند مگربرجفت هايشان يا کنيزان ملکی متصرفی آنها که هيچگونه ملامتی درمباشرت اين زنان برآنها نيست."
2ـ آيه 52 سوره ی احزاب: "ای پيغمبربعدازاين ديگرنه هيچ عقد زن برتو حلال است ونه مبدل کردن اين زنان به ديگرزن هرچند ازحسنش به شگفت آيی وبسيار درنظرت زيباآيد مگرکه کنيزی مالک شوی وخدا برهرچيزمراقب است."

با نظربه آياتی که ذکرشد برخی ازشيوه های برخورد با کنيزچنين است:
1ـ درخصوص برخورد باکنيزان، مردان مسلمان نيازنيست اندام خود را ازشهوترانی نگه دارند. به زبان ساده تراعمال شهوت برکنيز نه تنها جايزاست بلکه هيچ ملال وابايی شايسته نيست که مردان صاحب کنيزدراعمال شهوت به خود راه دهند.
2ـ سلب محدوديت ازپيامبربا مايه گذاشتن همانطورکه درآيه ی 52 سوره ی احزاب عنوان شد مشاهده می کنيم که خدای محمد اورا نسبت به عقد زن وتبديل آنها محدود می کند وازطرفی خدای محمد دست ودلبازيش گل می کند وبرای جبران محدوديت ازآقا وسرورمسلمين که به حق خدا، خدائيش را ازامثال اوکسب نموده ازکنيزمايه می گذارد ومحدوديت زنبارگی محمد را با اين تبصره می شکند: مگرکنيزی که مالک شوی.

حال با دلايل متنوع به اين نتيجه می رسيم که اسلام آرمان های انسانی واصول برجسته ی انسانی را بطرز فجيع وزشت ترين نوع آن لگد مال می کند. آيا بهترنيست بجای افتخاربه دينداری (مسلمانی) متأسف شويم وبرترازآن اين وصله ی ناجور را ازحريم انسانی خود دورکنيم؟ به اميد آن روز!
راز راضی